آره تو سکانس یک موندم
سه روزی که اعتکاف بودم خوب بود .. لحظات معنوی و خوبی داشت .. سه نفر بودیم که خعلی دیوونه بودیم و خلاصه با مسخره بازی هامون بهمون بد نمی گذشت ..
شب اول وقتی رفتم حس میکردم جو یه طوری باشه که مثلن خجالت بکشم موبایل دربیارم یا هرچی .. اما وقتی رفتم دیدم اوووه بعضی ها تازه شارژر هم آوردن ..
ااما من دوست داشتم این سه روز یجوری واقعن ارتباط با بیرون از مسجد قطع باشه .. خلاصه که تو این سه روز شاید من کلن 20 تا اس ام اس زدم و مکالمه هم اصلن نداشتم ..
روز آخر بعضیا برای دختراشون گل و اینا میاوردن و روز دوم هم دم افطار بعضیا ملاقاتی داشتن و واسشون خوراکی میاوردن :دی
ما سه نفر هم ملاقاتی نداشتیم تو این سه روز که دوستم روز دوم بهم میگفت ثنا من میرم دم در الکی به این زن مسئول میگم با ثنا ثنایی کار دارم .. بگید ملاقاتی داره .. تو هم الکی بیا و دور هم خوش باشیم
از اعتکاف که اومدم امتحاناتمو دادم و بعد برای انتخابات واسه یکی از حوزه ها رفتم واسه همکاری
6 صبح روز جمعه رفتیم و 5 صبح روز شنبه اومدیم .. جوش خیلی خوب بود و من خیلی دوست داشتم تجربه اش کنم این محیط رو ..
از خانومی که دلش میخواست به زور دوباره به احمدی/نجات رای بده ..
یا پسری که قدش 198 یا حتی بالاتر بود و ماشاالله خعلللی چارشونه بود و مادر 40 کیلوییش رو آورده بود تا به زور به روحا/نی رای بده ..
خانومی که صبح اول صبح اومد و میگفت فقط و فقط برای دفاع از انقلاب اومدم و اسم کاندیداهارو واسش میخوندیم و تا به قالیباف رسیدیم میگفت آهاااا همین خوبه .. حتمن عین خودم قالیبافه :دی
و صحنه های جذاب دیگه ..
صحنه جذاب شکستن پلمپ صندوق ها و شمردن رای ها و اینکه حال یه عده خیلی بد شد و یه عده از خوشحالی داشتن بال در میاوردن .. رئیس شعبات مختلف شهرها باهم در تماس بودن و رد و بدل کردن آمارها هم شور و هیجان رو بیشتر میکرد ..
الان تو سکانس ترم تابستونی و کلاس رفتن تو گرما هستم .. با سپاس
هر دوستی که رمز نوشته بالا رو خواست بگه
زندگی میگذره .. مثل همه زندگی ها گاهی بر طبق میل و گاهی هم بر خلاف میل ..
اما خداروشکر میکنم که همیشه و همه جا هوامو داره ..
ترم بعدی درسم تموم میشه و میشم خانوم مهندس آی تی این مملکت
دارم برای ارشد میخونم .. البته رشته ام رو عوض کردم .. کمی خوندم و الان که نزدیک امتحانات شده دیگه همشونو گذاشتم کنار و فقط میخوام رو درس های خودم تمرکز کنم ..
-- چند سالی بود که دلم میخواست برم اعتکاف اما هیچ وقت جور نمیشد .. امسال با اینکه سه شنبه امتحان دارم اما ثبت نام کردم و اگر قسمت بشه میرم ..
--- تصمیم بزرگی هم که گرفتم اینه که این 3 روز موبایلمو خاموش کنم :دی
+ امیدوارم از لحظه های اعتکاف بتونم به خوبی استفاده کنم و این سه روز جزو سکانس های شیرین زندگیم ثبت بشن ..
تقریبا یک سالی هست که دیگه اینجا مثل سابق آپ نمیشه
اما تصمیم گرفتم که دیگه مثل سابق بنویسم و نزارم اینجا خاک بخوره
میخوام دوست های جدید و خوب پیدا کنم و تعداد وبلاگ هایی رو که میخونم افزایش بدم ..
به امید اینکه تند تند بیام و از سکانس های زندگیم بنویسم