سلام ..
دلم میخواد یزره از روزانه هام بنویسم .. خسته شدم از بس مقاله و اینا نوشتم ..
میخوام یزره راحت و ساده بنویسم ...
مدتی میشه که نمیدونم چم شده واقعاً .. احساس میکنم دارم دوستامو از خودم دور میکنم ..
یعنی یه جورایی شدم .. نمی تونم حرف بزنم یا اینکه حوصله ندارم .. خودم هم نمیدونم بخدا؟
ولی توی قلبم به اون آرامشی که دنبالش بودم رسیدم .. و مثل همیشه مدیون خدا هستم ..
تازگی ها زود رنج شدم .. خیلی ... با کوچکترین حرفی میرنجم .. میگم نمیدونم چمه ..
ولی مدتی میشه که شاد نشدم .. اغراق میکنم به این قضیه شادی و خنده رو گم کردم .. انگار ازم دور شدن .. رفتن اون دور دور هااا ..
شایدم بخاطر کار زیاد باشه .. آخه نگفتم بهتون کارم جدی شد دیگه .. واسه یه خبرگزاری کار میکردم قبلاً .. الان دیگه جدی جدی قرارداد بستم و کار میکنم ..
دیگه همینا ...
دلم گرفته بود .. گفتم بنویسم ..
پ.ن 1 : بعضی شب ها وقتی که دیگه هیچ کاری ندارم (ساعت 2 و 3 شب ) چرخ میزنم تو وب های دو نفره .. از این وب به اون وب .. از این وب به اون وب ولی امشب دقت کردم دیدم بعضی هاشون چقدر قشنگ مینویسن .. انگار واقعاً از ته دلش هرچی میشنوه مینویسه طرف ..
شاید هم نویسندگیش خوب باشه .. نمیدونم .. اما خیلی به دل میچسبه
بعضی ها هم که مثلاً متولد 75 اینا هستن حرف از عاشقی زدن .. آخه اونارو چه به عاشقی